بنام خدا
به رسم سالهای قبل دو روزه رفتم تا دور سرش بگردم. سلطان را می گویم . سلطان ساوالان!
دیگر از دوری و دلتنگی چاره دیگری نداشتم و باید با رعایت همه پروتکلهای بهداشتی سری به "آنایورد" ام می زدم . رفتم و البته تا توانستم از مردمان و شهرها فاصله گرفتم. در بیابان و کوهستان شبمانی کردم . در شب تابستانی یخ زدیم به حد کفایت ، بماند !
در دامنه سبلان وقتی مشغول عکس و فیلم از حوضچه اصلی آبگرم قینرجه(دومین آبگرم جهان از لحاظ داغی با 86 درجه سانتیگراد) ، چشمم به زن و مرد عشایر بهمراه کودکشان افتاد که تقریبا با عجله از بالای کوه به سمت جاده می آمدند و لحظاتی بعد به جاده سر خوردند و با همان سرعت به راه خود ادامه دادند و از کنار ما گذشتند با سرعت و عجله . کمی بعد در حال برگشتن از جاده ای که رفته بودیم از دور چشمم خورد به آنها که همچنان با سرعت جاده را می نوردیدند. به کنارشان که رسیدیم نگاهشان را به سمت ما برگرداندند و در عین اینکه خواهش از نگاهشان پیدا بود اما برای سوار شدن هیچ اشاره ای نکردند. با وجود اینکه قبلا بعلت شیوع بیماری به توافق رسیده بودیم کسی را سوار نکنیم ، همسرم تعارف کرد که اگه افتخار بدهند تا یک جایی در خدمتشان باشیم که برق خوشحالی در چشمانشان جواب تعارف ما بود.
سوار که شدند معلوممان شد که بچه بیمار است و یکی از بستگانشان با خودرو از شهر حرکت کرده تا آنها را به بیمارستان برساند و هر چقدر این فاصله نزدیکتر شود خیالشان جمعتر می شود . پس ما نیز از ادامه مسیر صرفنظر کردیم و به سمت شهر تاختیم.
در مسیر صحبت خانمها گل کرد: زن عشایر از وضع خود اظهار نارضایتی می کرد و اینکه سختی می کشند و در کوهستان تمام عمر اسیرند برای لقمه ای نان . روزها آفتاب کباب می کند و شبها سرما به استخوانشان نفوذ می کند و ... و همسرم به او توضیح می دادکه ما نیز در شهر بدبختی های زیادی داریم. هوای آلوده و پر از دود ، کم تحرکی ، چربی خون و چربی کبد و هزار بیماری دیگر . خدا رو شکر که تن و بدن و چهار ستون شما سالم است و از طرفی نهایت آرزوی ماست که شبی را در اوبه های شما سر کنیم .
عجب روزگار غریبی است !!! هیچکس از وضع خود رضایت ندارد و جالبتر اینکه هر کس ، دیگری را خوشبخت می داند.
با خود فکر می کنم که باید مفهوم خوشبختی را پیدا کنیم . رفاه و راحتی خوشبختی نمی آورد و شاید سلامتی هم توام با خوشبختی نباشد. عشایر با بدنی ورزیده که شاید بهترین بدنساز هم چنین عضله ای نداشته باشد و حتی یک گرم چربی در تن و رگش نیست و هیچ بیماری ای ناشی از تن آسائی ندارد خوشبختی را در راحتی و تن پروری جستجو می کند و من شهری برای دفع سنگ کلیه که ناشی از کم تحرکی است اختیار "طناب زدن" در خانه ام را نداشته باشم و برای کاهش چربی خون و کبد باید ساعتها سر به کوه و بیابان بگذارم!!!
خوشبختی کجاست... یک عمر جستیم و نیافتیم!