افسانه، اسطوره و تاریخ

بنام خدا

خواهرزاده ام علاقمند شده تا تاریخ ایران باستان بخواند. علت پیدایش علاقه اش هر چه باشد وادارم کرد تا در کتابفروشی ها دوری بزنم. تاریخ ایران جهت فهم کودکان و نوجوانان نیافتم و کتابهایم هم به دردش نمز خورند. خلاصه ای ازتاریخ را برایش گفتم ودر ادامه لازم دانستم تا در خصوص فرق افسانه و اسطوره با تاریخ کمی روشنش کنم پس بی مناسبت ندانستم که خلاصه ای از داستان تولد کوروش را تعریف کنم.

داستان که شروع شد متوجه علاقه مادرم و خواهرم هم شدم پس کمی هم وارد جزییات شدم . 

داستان که تمام شد با وجود اینکه پرسیدم سوال یا نقدی بر این داستان ندارید کسی حرفی نزد. داستان جذاب بود و لذت برده بودند و حتی حکمت خدا را در زنده ماندن کوروش یادآوری می کردند.

بدون هیچ توضیحی داستان زال پدر رستم را تعریف کردم. مادر و خواهرم داستان را شنیده بودند و خواهرزاده ام هم بی میل نبود دوباره بشنود.

فرق این دو را از آنها پرسیدم. اولی را افسانه خواندند چون به عقل جور در نمی آید که پرنده ای، انسانی را بپروراند یا حرف بزند و از بقیه شباهتهای داستان گفتند.

براستی چگونه است که یک «مورد دور از عقل» با یک «سلسله دوراز عقل» تفاوت دارد؟

گرچه شباهتهای این دو داستان پذیرش آنها را بعنوان تاریخ سخت می کند اما از آنجا که خوشمان می آید اصلا دلمان نمیخواهد که آنها را افسانه و با غیر واقعی بدانیم. گاهی پذیرش حادثه یا واقعه ای غیر عقلانی بعلت تداخل احساسات و عواطف و بعضا لطافتهایی که دارد سخت می شود. خیلی سخت!