خواب میدان هوایی هرات

بنام خدا

دارم «جانستان کابلستان» رضا امیرخانی را می خوانم. چقدر خلقیاتش را شبیه خودم یافتم... دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید!

اما جالبتر توصیفی بود که از میدان هوایی (فرودگاه) هرات داشت. ابتدا بنظرم آشنا آمد و بلافاصله یادم آمد. یادم آمد خواب عجیبی را که در  نوجوانی دیده ام. خوابی که هرگز از یادم نمی رود و حال آنکه اغلب خوابهایم را در جایی می نویسم که یادم نروند!

جایی مثل کویر که درخت‌هایی دارد و مثل باغی در کویر می ماند . درخت‌هایی که میوه ای دارند شبیه آلو خورشتی بزرگ و گوشتالو و براق ( به همان شکلی که آماده انداختن در ظرف خورشت است به روی درخت و چسبیده به شاخه ها .توصیف آن کار من نیست و نقاشی ام هم خوب نیست )اما در خواب زن مسنی هم بود با چادری قهوه ای با گل‌های ریز که در چیدن میوه ها کمکم می کرد و البته عجیبتر از همه هواپیمایی که با اندک فاصله ای از ما و در همان باغ میوه فرود می آمد.

تصور چنین فرودگاهی در خواب هم ممکن نبود اما ظاهراً من در خواب یک ربع قرن پیش خواب فرودگاه هرات را دیده بوده ام!!! 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد